رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

♥ღღ♥ رادمهر ، خورشيد بخشنده، بخشنده همچون خورشيد ♥ღღ♥

پایان هشت ماهگی...

  این ماه هم با یه عالمه خاطره شیرین با تو بودن تموم شد-تا وقتی زنده هستم اگه بی وقفه خدارو شکر کنم به خاطر بودن فرشته ی خوشگل و دوست داشتنیی مثل تو ، تو زندگیم و به خاطر لحظه لحظه های عاشقانه ی مادری ، کم و ناچیزه-با این حال مینویسم برای خدا : الحمداالله رب العالمین     ...
20 شهريور 1392

اولین کلمه ی پسر کوچولوی من ...

هیســـــــــــــــــــــ ............. یه صدایی میاد !!!!!!!!!..............صدای چیه ؟؟؟؟؟؟؟ اَبابابا اَبابابا ............. اَبابابا اَبابابا .................. اَبابابا اَبابابا بعله جیگر طلای من امروز تو سن هشت ماه و یک روزگیت اولین کلمه ایی که گفتی بابا بود(معلومه باباتو خیلی میخوای که اول اسم اونو صدا کردی) از صبح که بیدار شدی تا حالا همش کارت شده گفتن اَبابابا-الانم یه چند ساعتی هست که یاد گرفتی دستتو پشت سر هم به دهنت میزنیو همین صدارو در میاری  قربون حرف زدنت بشم عشــــــــق من  میدونی عزیز دلم هیچ چیزی برای من لذت بخش تر از این نیست که شاهد پیشرفتات باشم(پس دوباره برای خدا مینویسم : شکر .....
20 شهريور 1392

گزارش پیشرفت های جدید...

_از اوایل این ماهت یعنی ماه هشتم زندگیت برای اینکه بغلت کنیم دستاتو میاوردی بالا که بیای بغل عکسشو نتونستم بگیرم اگه گذاشتی بعدا حتما میذارم تو وبت آخه خیلی تو این حالت خوردنی میشی _از اواسط همین ماهم شروع کردی به سق زدن                              _هنوزم از سینه خیز خبری نیست چه برسه به چاردست و پا رفتن اصلا دوس نداری رو شکم باشی ، اگرم من رو شکم بخوابونمت یادگرفتی سریع خودت بر گردی خلاصه برا خودت یه وروجک تمام عیاری شدی ماشالاه_ عکساشو بعدا میذارم     جوجه کوچولوی من خیلی دوست دارماااااااااا ...
19 شهريور 1392

خوردنی ترین چیز ...

نمیدونم چرا انقدر عاشق پتویی اگه ببینیش با شجاعت شیرجه میزنی روشو میکنیش تو دهنت میگی بیخودی بزرگش میکنم باشه اینم مدرک: اینجا پتو رو دیدی و خودتو با صورت انداختی روش اینجام که به نتیجه ی دلخواهت رسیدیو .........بعله مشغول جویدن خوردنی پشمالوتی: جدیدن همش نوک زبونتو میاری بیرون _ قیافت با این حالت خوردنی تر میشه: ...
12 شهريور 1392

اولین صعود به قله...

سلام ما اومدیم از دوستای گلی که بمون سر میزدنو همش یه پست تکراری رو میدیدن عذر میخوام آخه مدتیه نمیدونم چرا اصلا حال و حوصله ی وب نویسی نداشتم حالا  دوباره اومدیم با کلی خبر ............ اولیش: اولین صعود به قله ی جوجه ی مامان (البته بچه قله)-از اون جایی که من عاشق کوهنوردیم و از این کار شدیدا انرژی میگرم دلم میخواست شمارو زودتر با کوه آشنا کنم البته زحمتش بیشتر رو دوش بابایی بود چون تو کل مسیر پیش بابایی بودی عکسا تو ادامه مطلب : پدر و پسر در کمپ اول : بدون شرح: این همون بچه کوهیه که گفتم .................فک کنم برای شروع بد نبود اون قسمتایی که با فلش بهشون اشاره شده قله هاییه که وقتی از...
12 شهريور 1392

پیشرفت های این ماه و ماه قبلت...

تو ماه قبل یعنی تو اوایل شیش ماهگیت به اسم خودت واکنش نشون میدادی هر کی صدات کنه ، دیگه فورا بر میگردی-تو همون ماه خیلی بهتر از قبل وسایل مورد نظرتو میگرفتی و یاد گرفتی اسباب بازیاتو دست به دست کنی- اطرافیانتو کاملا میشناختی و اگه یکی رو که اصلا ندیده بودیشو میدیدی غریبی میکردی یعنی میزدی زیر گریه و میخواستی بیای تو بغلم (نمیدونی وقتی این حالتتو میبینم چه حالی میشم در واقع میخوام ذوق مرگ بشم)- خوب تو این ماهم که نشستن و یاد گرفتی ، دیگه خدارو شکر نق نقات کمتر شده و یکمی با اسباب بازیات مشغول میشی نهایتش پنج مین بازم خدارو شکر ، قبلا دائم تو بغل بودی-دیگه اینکه روروک سوار قهاری شدی بعضی وقتا پاتو میذاری رو گاز و با سرعت میری تو دیوار فک کنم ت...
5 شهريور 1392

ورژن جدید عکسای آقای رادمهرخان...

جیگر مامان ، دیگه برا خودت آقایی شدیا البته نه اونقد که برات زن بگیریم یه وقت هوا ورت نداره ها ، اصلا کی برای تو زن میگیره باید تا آخر عمرت ور دل خودم بمونی چون خودم یه تنه و با همه وجودم عاشقتم و طاقت دوریتو به هیچ عنوان ندارم ؛ البته به قول مامان نازی همچین این عشقتو قاپشو بدزدنو ببرن که دیگه پشت سرشم نگا نکنه ......... شوخی کردم یه وقت فک نکنی من از اون مادرشوهرامااااا و قراره که با همسر عزیز شما بد رفتاری کنم ، میدونی نفسم آرزوی هر مادر و پدری دیدن خوشبختی بچشونه ، منت سرت نمیذارم فقط دلم میخواد بدونی که چه تو اینده مارو دوست داشته باشی یا نداشته باشی ، رهامون کنی یا نکنی ، باعث افتخارمون باشی یا نباشی ما عاشقتیم و برای خوشبختیت ،...
4 شهريور 1392
1